پخشان عزیزی، زندانی سیاسی اهل مهاباد و محبوس در زندان اوین بیش از ۸ ماه است که در بازداشت به سر میبرد، طی نامهای سرگشاده از زندان اوین تحت عنوان “کتمان حقیقیت و آلترناتیو آن”، ضمن اشاره به رنج “زن بودن و کورد بودن” در سیستم جمهوری اسلامی ایران، به شکنجههای خود در سلول انفرادی و نگهداریاش در شرایط غیرانسانی خود اشاره میکند و مینویسد:
کتمان حقیقت و آلترناتیو آن…
تقلا برای زنده ماندن را از همان اوان کودکی با داستانها و لالاییهای مادری که سختیهای زندگی را تا به مغز استخوان کشیده بود و با صدای دلنشیناش که از معنای زندگی و آزادگی میگفت یاد گرفت و قد کشید.
مدتها بود که برای ماندن و یافتن راهی برای بودن و فراتر از آن، چگونه بودن شب و روز نمیشناخت. در اوج گرمای تابستان با یورش حدود ۲۰ نفر و با شیوهی ارعاب دولتی که به زعم خود تروریست گرفتهاند (همان تروریستی که ارعاب در ملاء عام یکی از مبانی آن است!) و با دستانی از پشت بسته و سلاحی بر سر خود، نوجوان ۱۷ سالهای که بعد از ۱۰ سال خالهاش را میدید و سه عضو دیگر خانوادهاش به زمین خوابانیده میشود و سوار بر پشتشان و با لبخندی که نشانهی اقتدار و پیروزی است.
صحنههای کشتار و از هم پاشیدن هزاران خانواده کورد سوری جلوی چشمانش به مانند فیلمی تراژیک گذر میکند.
بین مرگ و زندگی مسابقهای در جریان است. در ضعف شدید جسمانی دستانش را به دیوار سلول انفرادی گرفته بود تا نیفتد. دیوار همان سلولی که در سال ۸۸ نیز به همان اتهام ((کورد بودن)) و ((زن بودن))، در آن نگهاش داشته بودند.
صدای سرفههای پدرش که غده سرطانیاش تازه جراحی شده و یک بار سکته کرده از بند ۳ میشنود و نگران وضعیت روحی و جسمی دو عضو دیگر خانوادهاش است.
در همان روز اول بازجوئی، پیشنهاد قضائی نشدن پرونده و فیصلهی همه چیز بیسر و صدا داده میشود!….
بارها در بازجویی به دار میکشیدنش. ۱۰ متر به قعر زمین فرو میبردنش و باز بیرون میآوردند و سرخورده و شکست خوردهی اجتماعی قلمدادش میکردند. حافظه تاریخی پر از وقوع این حادثههاست. از همان کودکی مهر تجزیه طلبی و جنس دوم خورده و به عنوان شهروند محسوب نگشته بود. ما برای اقتدار مرکزی، کوچکیم، عددی نیستیم ولی برای احکام، سنگینترین و بزرگترین.
بار دیگر در بازجویی سرخوردگی اجتماعی و شکستش به او گوشزد میگردد.
یک انسان با جنسیتش (اولین بعد ادراکیاش)، با زبانش، فرهنگ و هنراش، مدیریتش و با آزادی و طرز زندگانیاش و به طور کلی ایدئولوژیاش انسان است. زمانی که هر کدام از این ابعاد زندگی سقط شد یا سِقط شد، دیگر جایی برای یک زندگی انسانی باقی نمیماند. اگر ارادهی زن را به عنوان یک انسان دارای عزت نفس سِقط نمایی، دیگر جایی برای زندگی آزاد وجود ندارد و این به معنای افول از معیارهای انسانی- اخلاقی- سیاسی است، آنجا که زندگی با هویت خود، از معنا تهی میگردد، شکل تدافعی به خود میگیرد و زندگی به مرحله عصیان پا میگذارد.
بارها به صندلی کوبیده میشود. توهینها، تحقیرها و تهدیدها در بدترین شرایط روحی و جسمانی که حاصل اعتصاب طولانی و ۵ ماه سلول انفرادی (دهشتناکترین شکنجه سفید) است و فشارهای هویتی و تاریخی، فضای اتاق را پر میکند. شکنجههایی که قطرهی کوچکی از تاریخ است، مشتهای گره کرده بازجو به عنوان دولتمرد که هر بار اقتدارش را به رخ میکشد، نعرهای که باز فریاد میشود، چرا کتمان حقیقت میکنی؟!
بزرگترین حقیقت اجتماعی، یعنی زن را، هویتاش را، کورد بودن، زندگی و آزادی را کتمان کردهاید، کدام حقیقت و کدام کتمان؟!
ذهنیت اقتدارگرایی، جنسیت گرایی و دین گرایی ،خود علت بحران اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی است و طبعاً آنچه علت باشد نمیتواند راه حل آن باشد. این خود مردمند که اراده و شعور لازم اجتماعی – سیاسی جهت برون رفت از بحران را دارند. کتمان حقیقت جامعه زنان، کوردها و تمامی جوامع به حاشیه رانده شده، گرفتارشدن به تحریف تاریخی و بزرگترین کتمان حقیقت است.
این تنها کرد نیست که مسئلهدار است، مسئلهی بزرگتری در جریان است. تفاوت مرکز و مرز در یک «ک» است، یعنی کتمان حقیقیت و آن نیز در مرکز نهفته است.
پاک کردن صورت مسئله به جای حل مسئله هرگز نمیتواند راه حل باشد. نابودسازی پتانسیل کلی زنان و جوامع به حاشیه رانده شده از ترس، تهدید است! در صورتی که دموکراسی و سیاست هرگز نبایست ترسی از واقعیتهای اجتماعی چالش برانگیز که دارای حافظه تاریخی غنی ژنوساید و انکار و امحا بودهاند، داشته باشد.
سلولی که ماههاست با خونریزیهای مکرر و اعتصاب مداوم در وضعیت وخیم سلامتیاش با آن تنهاست. غیر از تحلیل نیرو جهت تخلیه اطلاعات کار دیگری نیز هست؟! با خود با صدای بلند این را تکرار میکند قطره کوچکی از دریایی بزرگ که جریانش اجتناب ناپذیر است. پاهایش را ماساژ میدهد تا بتواند سر پا بایستد. بلند میشود، میافتد، پیشبینی ناپذیر هم نیست راه افتادهایم با این افت و خیزها. معنای زندگیمان این است، دردی که نکشد، انسان را قویتر میکند. زندگی در مرز بود و نبود را با تمام وجودمان حس کردهایم، زیستهایم.
اولین جنازهای که دیده بود، خدیجه که توسط همسرش و برادرش دستانش گره زده و سوزانده شده بود. عهد کرده بود در دفاع از حقوق زنان دست نکشد. هزاران زن و کودکی که در حمله داعش، سر مردان را جلوی چشمانشان بریدند و به اسارت کشیدند و تجاوز کردند. فرهنگ تجاوزی که بر زن اعمال میشود، مادرانی که کودک به سینههایشان، شیرشان خشک شده بود. کودکان پابرهنهای که صدها تنشان، سینه بر سینه تخته سنگهای شنگال سپردند که در تمامی رسانه های جهان منعکس شد. جنایتی علیه بشریت که با نوشتن صدها جلد کتاب نمیتوان کلیه زوایای آن را منعکس کرد. و در جایی دیگر در کوبانی و ….. دهها زنی و کودکانی که با حمله هوایی ترکیه به روژئاوا، جز غاله شدند، سوختند و در حمله داعش جنازههایشان از هم متلاشی شد.
از خواب میپرد و توان بلند شدن ندارد بالا میآورد بالا آوردن تاریخی.
به زور بر صندلی جای گرفت، تهدیدها، تحقیرها باز از سر گرفته شد. چرا به سوریه رفتی؟ چرا به اروپا نرفتی؟!
دو مرتبه سوال،!! کشش و جاذبهای از غرب با تمام وجود حس میشود. انگار از رویاهایش میگوید یا سوق به آنچه آرزومند آن بود؟!
بعد از سرخوردگی و عدم موفقیت پرونده ۸۸ تان به دلیل خفقان فضای سیاسی–اجتماعی،فرسنگها از میهنم (آنجایی که آغوش مادری بود) فاصله گرفتم. معنای زندگی بیمعنا شده بود. دور شدم تا جایی بروم که مال من هم بود (آنچنان که گفته بودید، کردستان سوریه مال ماست کردستان ترکیه و عراق مال ماست). پس جایی جدای از جای خود و مال خود نرفتم!. سرآغاز فصل جدید برای خاورمیانه، علی الخصوص کار در کمپهای آوارگان جنگی میتوانست بزرگترین خدمت اخلاقی – وجدانی برای جامعهای باشد که سالیان سال تحت ظلم و ستم بوده است. انجام وظیفهای مددکارانه که با پشت سر گذاشتن مرزها انقلابی میگردد، شما نیز آنجا بودید؟!
صدا بالا میرود، هر که آنجاست، عضو گروهک PKK است؟!
اتخاذ شیوهای مددکارانه و خارج از ستم را برگزیدن، با دیدی غیرعلمی و عینیت گرا و فاقد از ذات گرایی با استناد به چند عکس ( در اوج انقلاب در هر خانهای، محلهای، کمپی در دست زن و پیر و جوانان سلاح میبینی) سازمانی قلمداد کردن، تعریف اشتباه شما از مسئله است.
ابتدا به انقلاب ذهنیتی و تغییر جهان حسی افراد ایمان دارم و بعد تغییرات ساختاری. در درون انقلاب طبیعتاً شخصیت ساخته میشود و شکل میگیرد. خیانت و قهرمانی در راستای انجام مسئولیتهای اجتماعی- سیاسی بارزتر میگردد چون در بطن مسایل اجتماعی قرار میگیرد. اما کار تو متفاوت است. اتخاذ شیوهای دموکراتیک و سیستماتیک و بازسازی جامعهای اخلاقی – سیاسی در دل فعالیتهای مدنی و انسان دوستانه، راه حلهایی ملموستر که دارای ارزش عملکردی بالاتری است را رهنمون میسازد.
بایستی تفاوتهای بومی را پذیرفت این به معنای تجزیه طلبی نیست. سیستم انقلاب ذهنیتی راه خود را میپیماید. دموکراتیزاسیون جامعه از راه دموکراتیزاسیون خانواده برای عبور از جنسیت گرایی، دموکراتیزاسیون دین برای عبور از دینگرایی (نه دین ستیزی)، دموکراتیزاسیون تمامی نهادهای موجود جهت جلوگیری از اقتدارگرایی و این برساخت تئوریتهی مشترکی است بدون درافتادن به دام دیکتاتوری و پاکسازی سنتهای اصیل خلقهای منطقه که بخش عظیمی از هویت و وجودشان است.
تمامی فعالیت و تلاشم در راستای خدمت رسانی و ادای دین تاریخی نسبت به تجارب زیستهام و سرکوبهای تاریخیام بوده که صد البته اعتقاد راسخ دارم به اینکه راه درست رسیدن به یک جامعه دموکراتیک نیز اساسا از اتخاذ شیوهای دموکراتیک برای برساخت جامعه اخلاقی – سیاسیای است که مردم خود مسائل اجتماعی را به مشورت میگذارند، دغدغهشان کنند و راه حل بیابند. مشارکت حداکثری مردم در حل مسائل جامعه انسجام اجتماعی و راه برون رفت از بحران خواهد بود و این عین زندگی با علم زن است که تحقق دموکراسی به تحقق آزادی منجر خواهد شد.
پخشان عزیزی – زندان اوین